یه سیب
ورق بزن مـــــرا، سطر به سطر از بَرم کُـــن این "مـن" هیچـگاه نُسخـه دوم نـــدارد..
یه سیب
ورق بزن مـــــرا، سطر به سطر از بَرم کُـــن این "مـن" هیچـگاه نُسخـه دوم نـــدارد..درباره من
زیبایی چشمان تو ...بی تاب می کند مرا...
رها می شوم در کهکشان خیال
و غرق می شوم در حجم بیکران بودنت
عزیز، عشق آسمانی ام
من در زمین بودم...
شاید کمی تنها .. کمی هم خسته
نوری بر من تابید
از آسمان بود و از انتهای عالم
از جاییکه زیبایی چشمان تو می خندید!
چیزی چون جوانه ای از عشق در من رویید
عجین شد با خاک قلبم
گل کرد... شد مهر .. شد شور... شد شبیه زنده بودن
با تو... میلادی دوباره دارم
و با تو ... حرف جدیدی از زندگانی خواهم گفت
همراهم باش... تا همیشه ... تا انتها ... تا خود آسمان
<<ممنون که من رو میخونید >>
ادامه...
هرگز حدیث حاضر غایب شنیده ای؟
حاضـــری در حضــــور خیالــــــــم و
نیستــی در حاضـــر حضــورم....
+کم دارمتــ
پلک نزن!
دلم برای "سیبــ سُرخ" نگاهت تنگ می شـــود
بگذار در بیکران دشت چشمانت گُـــم شوم
و تو دیگــــــر به دنبالم نیا...
می خواهــم تا همیشـــــــــــه در تو" ناپیدا" شوم...
غفلت..
همه جا در تسخیر تاریکی است...
همه درخوابی عمیق غوطه ورند...
پایان زندگی اینجاست !
حتی دلهای پاک از هراس این دیو سیاه، امان میخواهند...
گمان میکنم تاریکی مطلق است !!
چیزی به صبح نمانده است
شرافت را به تلی خاکستر نفروشیم
که هیچ...
مگر مردانگی را چه می شود؟
مگر صداقت راعشق را چه می شود
اینجا خاموشی" عشق" است که بیداد میکند..
گویا "هوس" رابرای آن قالبی است..
که هیچ...
کاش قلبها همدگر را می فهمیدن..
ای کاش این صبح ،صبح صادق بود...
پیازداغش رازیاد کرده اند ...
حوزه و دانشگاه باهم می آمیزند..!
نتیجه اش !
"دانشجوی" گنگی است
که نه عالم می شودو نه عارف..
+باچندواحددروس تخصصی سوری مابقی دروس دینی وتاریخی تحریف شده زورکی ازاین بهترهم نمیشود!
باتو چه میشوم...
به تو که نگاه می کنم...
چیزی شبیه "رعد "در بدنم جاری می شود...چون خون در رگهایم
چون ضربانهای متدوام قلبم
به من خیره شو!
می خواهم که با تو یکی شوم
منجمد شود خون رگهایم
تک ضربان شود طپشهای قلبم
و نفسم بند آید...!
به تو که نگاه می کنم...
دنیا از حرکت می ایستدو زمان (ثانیه صفر) می شود
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست...