-
[ بدون عنوان ]
13 بهمن 1395 10:09
شعر " سفر " با دکلمه زیبای خانم اسکندری . . . * دانلود دکلمه سفر * . . .
-
طرح کلی از یک داستان ..
8 آبان 1395 09:00
به زندگی ام نفس می دهم ... مرگ تجربه سختی برایم بود ! « اَلنّاسُ نیامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا - مردم در خوابند، چون بمیرند بیدار مىشوند
-
سفر
8 اسفند 1394 09:00
همیشـه رفتن نـیست سفـر گـاهی از کفشهایـم جا مـی مانـم در تاریکـی اتاق کاناپه ای را بغل میگیرم سفـر میکنـم بی چمـدان بـه عقـب برمیـگردم بی آنکـه آبـی پشتـــ سـرم ریختـه شـود به تصادفـــ دو نگـاه فکر میکنـم که کروکـی نداشت ! بر میگردم به خوشبختی که در چند قـدمیمـان بود... به دوستتــــ دارم هـای بـی تجربه به آدرنـالیـن...
-
"من چرا هنوز برای او می میرم "
11 بهمن 1394 11:37
در جـایی از تـاریـخ جـا گـذاشـته ام حافـظـه ام را !! شاید بـرسد به عصـر یخبنـدان یـا شـاید در کـافه ای حـوالی یـک شهـر ... چـه فـرق میکند وقتی لحـظه ای خـطـور نمیکنم به ذهنش . . . تــاریــخ دهـن کـجی بـزرگی بـود به من ساعت روی فرامـوشی کوک شده بـود و او بی آنکه آب ازآب تکان بخورد آینده را در گذشته مبهوت حل کرد و من...
-
دکلمه
12 تیر 1394 15:08
" عـطـر سیـبـــ " با صدای خانم دکتر صیدی ، که زحمت کشیدن شعر را دکلمه کردن ... * * " عطـــر ســیــبـــــــــــــ " * *
-
با دستهای خالی !!
19 اردیبهشت 1394 22:08
هیــچ چیــز شـبیـه مَرگــــــــ بـه من نزدیک تر نمی شـود !! کافـی است کمـی به زندگــــی بـَر گَـردَم ..
-
عـطـر سیـبـــ
27 آذر 1393 21:12
عطر سیب مدهوشم می کند چشم هایم را میبندم . . . یادم می آید روزهای کهنه ی بودنم بیابان بود و تنهایی !! و من در حجم نبودنها، آزرده ی نبودن کسی بودم یادم می آید خسته از روزها در هُرم داغ بی حوصلگی خویش نگاهم به آسمان بود رویا می بافتم لحظه ای به گمانم که خدا مرا خواند واجابت کرد.. خوابم یا بیدار ؟؟!! درمیان خیل عظیم...
-
Diplomacy
12 آبان 1393 13:54
گاهـی این دیپلماسـی ظـریفــ چـقدرمـی تـوانـد شـیـریـن باشـد ! وقـتی بـه بـهانـه ی یکــ شـام کـاری میتوان تمـام تحریم های پَس پَرده "لبانت"را کنار زد.. و تـوافـق کنیـم بـدون تعـلیـق هر بـار ببوسـمتــــ.. مـن به پـایـان مـذاکـرات خوشبیـن بودم.. . . . بـاور کن ایـن تـمامـیتــــ مـن استــــ.. وهَـربـاردوستـــ...
-
ایستگاه را اشتباه آمده ام..
30 تیر 1393 11:33
شـرط زنده ماندنم این استـــ زمـان رو برگَــرداند و تـقـویـم تـاریـخ تَـلـخ بودنتــ راسِـقـط کنــد و پس مانده های ذهنم , دست خـاطــرات خــاک خورده را بگیرد بنشاند روی نیمکتی , در کنج خانه ای متروکــــ که باد تنها دلیل رقصیدنش باشد . . . . خیال که نباشد بی خیالت میشوم. بی آنکه حتی روزی برای هـم دستـــ تکـان داده باشــیم...
-
احیا
28 آذر 1392 09:28
سَمتــ رفتنتــ فرقی نمیکنــد ! با رفتنتـــ چیزی جابجا میشــود هــدف منـم دردهـــــــــــــا از هـر جـهت باشـند، کـمانه میکننـد... در من فـرو میـرونـد و بغلــم میگیرند!! دردها چیـز خوبیستـــــ ! تنها دردها مرا میشناسند و از من عبور نمیکنند... حالا تو مانده ای و انحرافی که پیش رو داریــــــــــــ... واز من تنها جسدی...
-
من در چند متری اتاقم محبوسم..
3 آذر 1392 19:29
آسمان هر رنگی میتواند باشد !! وقتی خیابانها حناق میگیرند و مقصد قهر میکند . . . تلفنم را بر میدارم شماره ات را تند میگیرم چیزی عوض نمی شود برای حرف هایی که به مرز لال شدن رسیده اند .. . . . . حالا تصمیمم را عوض میکنم.. تو همان خانه پدریت (بتمرگ) بمان و من بر میگردم به (چند قرن پیش) کودکیم هنوز تو را ندیده بودم و به...
-
زنده ام هنوز....
1 مرداد 1392 05:02
من زنده ام هنوز.... فقط وبلاگم یه جورایی مریض شده... اومدم بگم امروز روز تولدمه... . . . همین . . . کسی صدامو میشنفه ؟!!
-
حسرت
12 اردیبهشت 1392 18:48
پُکـــ می زنم . . . زمان ربوده می شود با این همه خاکستر وتـه سیگارهای درون هم لولیده و زیر سیگاری که دهانی است همیشه باز برای حسرت های وا مانده برای قفس هایی که با هر پُکــ تنگ تر می شود . . . ما هیچ وقت راحت نمی میریم !! و از ابرهایی که از پُکــ های مدام ساخته ایم انتظار باران داریم ...
-
سکانس آخر
8 اردیبهشت 1392 18:56
روزی بـُغض های کُهنه، قبل از اینکه شانه هایم را به زمین معرفی کند آستــین بالا میزنم . . . بغلت می گیرم و آخـرین سـکانـس را با "بغضــی انتحـــاری" بر روی لبانتـــــ تمـام خواهـم کــرد و داستان شــروع میشــود . . .
-
مرا نبـوس برای آخــرین بار
20 اسفند 1391 16:32
آنگونه که قرآنـهای روی تاقچه خــاک میخورند... مرا نبـوس برای آخــرین بار!! سر ببُر وداع این آخرین بوســـه را.. تنگ در آغوشم بگیر چند سطر ی از لبانم را بخوان مرا ببوس مرا ببوس مرا ببوس مرا ببوس مرا ببوس
-
به یاد تـــــــــ ..
25 بهمن 1391 16:07
داشتـــم غــرق می شُـدم !!! ... پشـه ای نجـاتم داد ... +ایندفعه که دیدمتـــ یادم بنداز که عاشقت نشم.......
-
چهار دیواری..
21 بهمن 1391 14:37
مـدام به قُرص های جیبم پناه می برم !! از "تـــو" ... از ترس دوستــــ نداشتنم...
-
قدم بزن. . .
21 بهمن 1391 08:27
با پای برهنه !! گاهی، لابلای شعرهایم قدم بزن به آخرای سطر نرسیده، ته میکشد ته مانده ی زخمهای تنم... قدم بزن . . .
-
دیر یا زود...
3 آذر 1391 11:26
بر خواهم گشت..
-
تکلیف
28 آبان 1391 21:55
تکلــــیف من با شمع های روی کیکــ روشـن نیستــــ تولد مـن مرگــی دوباره استـــــ..
-
قاتل
23 آبان 1391 19:05
"مــن" جنازه ایست بر دوشَم ! که هرثانیه مرگ درآن مرور می شود. و تو قاتلی که گریخته ..
-
از بَرم کُـــن
15 آبان 1391 21:07
ورق بزن مـــــرا، سطر به سطر از بَرم کُـــن این "مـن" هیچـگاه نُسخـه دوم نـــدارد.. باهمین دوست ت دارم خواهم مرد.
-
رد پا
12 آبان 1391 06:51
طعـــم هیچ برگشتنی را نمــی دهد... رد پایـی که تا انتــهای این جـاده "تلخ" استــــــ ...
-
قاب
11 آبان 1391 07:03
گره از روسریت باز میکند آفتاب .... و من این شعر را قاب می گیرم...
-
رد گلوله
11 آبان 1391 07:02
می روی و "دستهایت" که ادامه هیچ حرفی نبود رد "گلوله ای" می شود که مغزم را روی دیوار به" قاب "می گیرد...
-
فرها
11 آبان 1391 06:58
فرهاد " کوه " میکَند ! من " جان "
-
نیاز
11 آبان 1391 06:53
با دستـــــ هایتــــــ حــرف بزن!! وقتی لبهایتــــــــــــ درگیر بوسیدنند ... +بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم
-
دوئل
9 مهر 1391 12:31
از شکارچی پُشتــــ نگاهتـــــ می ترسم ! دوئـــــل که می کُند سینه ای از باروت پُر می شود قلبی روی آسفالت می پاشد... + سعدی من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم..
-
My Birth
1 مرداد 1391 05:03
+ وقتی تو نیستی دوست دارم جای ِ هر کسی باشم به جز خودم .. هـــــدیه تولـــــدم را جفتی کفـــش بخـــر !!! نه بــــــرای من برای خــــــودت که برگردی.... ...نامت را می شناسم از همان بدو تولدت (علی ِ مرادی) ؛ یا که مراد ِ علی هستی...! همه هستی و شبیه هیچ یک نمی شوی! آغاز می کنم هر لحظه بودنم را باتو زمین و آسمان را هم...
-
گوشه ای از لبهایت ..
20 تیر 1391 08:42
روحـی تازه در من میدمـد ... و هَردَم مرا می میراند و زنده میکند... این اعـجاز لبهایتــــ , عجیبــــ خدایی میکند!! + سعدی : چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن که محالست که حاصل کنم این درمان را