از هرچه میترسیم, به سَرمان می آید !!
و منــــ ...
از رفتن " تو " هیچ نمیترســم ...!
+ حافظ
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست ...
به "معاد"ایمــان دارم!
رو ز پرده انداختن از حقانیتـــــ ...
روزی که تو سهــم من خواهی شــــد !!
قیامتی که "تــ و" با نبودنتــــ به راه انداخته ایـــــ
هیچ
عادلانه
نبود...
+ حافظ
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
سُبحان اللهــــــ ..
سُبحان اللهــــــ ..
تسبیحاتت را کمی بُلنـــد بُلنـــد بخوان !!
که گـوش فلـک کَــر شـود !
شایــد"محو"شودصدای نگاهی
که به زن همسایه دوخته ایــــــــــــــــــــ....
+اینجاصدای نگاه را نمیشنوند کافیست لسانت به خوبی کار کند...
+توبه بر لب صفحه برکف دل پر از شوق گناه ....معصیت را خنده می آید ز استغفار ما
حاضـــری در حضــــور خیالــــــــم و
نیستــی در حاضـــر حضــورم....
+کم دارمتــ
دلم برای "سیبــ سُرخ" نگاهت تنگ می شـــود
بگذار در بیکران دشت چشمانت گُـــم شوم
و تو دیگــــــر به دنبالم نیا...
می خواهــم تا همیشـــــــــــه در تو" ناپیدا" شوم...
همه جا در تسخیر تاریکی است...
همه درخوابی عمیق غوطه ورند...
پایان زندگی اینجاست !
حتی دلهای پاک از هراس این دیو سیاه، امان میخواهند...
گمان میکنم تاریکی مطلق است !!
چیزی به صبح نمانده است
شرافت را به تلی خاکستر نفروشیم
که هیچ...
مگر مردانگی را چه می شود؟
مگر صداقت راعشق را چه می شود
اینجا خاموشی" عشق" است که بیداد میکند..
گویا "هوس" رابرای آن قالبی است..
که هیچ...
کاش قلبها همدگر را می فهمیدن..
ای کاش این صبح ،صبح صادق بود...
حوزه و دانشگاه باهم می آمیزند..!
نتیجه اش !
"دانشجوی" گنگی است
که نه عالم می شودو نه عارف..
+باچندواحددروس تخصصی سوری مابقی دروس دینی وتاریخی تحریف شده زورکی ازاین بهترهم نمیشود!
به تو که نگاه می کنم...
چیزی شبیه "رعد "در بدنم جاری می شود...چون خون در رگهایم
چون ضربانهای متدوام قلبم
تک ضربان شود طپشهای قلبم
و نفسم بند آید...!
به تو که نگاه می کنم...
دنیا از حرکت می ایستدو زمان (ثانیه صفر) می شود
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست...
دستانت را گره کن در سردی دستانم...
بالا ببر و ها کن!
مرا با خود ببر..هر آنجایی که هستی
مرا درقلبت بگذار و ببر
می خواهم که در تمام لحظه های دور و نزدیکبا تو باشم!
و دستانم را در گرمی دستانت گم کن...
بالا ببر و ها کن!
چَشــم هایتــ را باز کن!
می خواهم که غرق شوم در وسعت بیکران نگاهتــ...
و رد پای قاصدکی هم نخواهد بود...
بمیرم
کشته برق نگاهی شُد!
چَشم هایت را ببند!
آرامگاه من آنجاستــــــ.....
+منظورم از نی نی همون مردمک چشمه .....
درگیــرم!!
میانِ, "صفا" و "مروه" سینه هایتــــ
تشنه ترم می کند...
لامصبـــ !؟
که هرچـه میخورم سیرابـــــ نمی شوم...
+ صفا تا مروه را باسر دویدم...
وسطــ "حـــال"
آخــــر "حـــال"
روی هـــــــــم رفته !؟!!
من و تو
تنیده به هم
"یکی" می شویــــــــــم...
شکاف را با شکاف پر نکنید.
به آســمان که نگاه می کنــم
تو با همه بودنت به چشم می آیی...
آسمان زندگی ام!
نرمی کلامت مرا در خواب می کند
و برق نگاهت زندانی ساخته است برایم ، با دیوارهایی تا فلک
تو ، زندان بان بودنم گشته و من اسیر حجم مهربانیت!
عزیز و عشقم
مرا قربانی خود کن...این زندانی حبس ابد...هیچ رحمی نمی خواهد...
.
.
.
با عشقتـــــ مرا بکُش
روز ِ روشن !
مُشت، مُشت ستاره میچینم
میان شَب گیسوانتـــــ
با هر دستی که لای موهایتــــ می برم...
سعدی:
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
بَشـــری هستیم
درون بِشـــری سر بسته
چنگ میزنیم
دستمان به جایی بند نمی شود..
مهم نیست که موضعشون چیه.. مهم اینه که ما مخالفیم..
دنیــا هر چقـدر هم آبستن حوادثــــ باشـــد
خیالی نیستـ ...
به نام "تو" بیمه کرده ام
قلبم را
ظاهری آراستـــــــه
درونـــی خرابــــــ
دانشگاه آزاد...
اگه اولش به فکر آخرش نباشی ، آخرش به فکر اولش میفتی...
حج می رفتــ که به او بگویند"حاجی"
کسی که
خـــــدا را دور زده بود...
+ ای کسانی که ایمان آورده اید الله وکیلی آنقدر هم ایمان نیاورده اید..
"نــــامم"را که می بریـــ
درونـــم "هارپــــــــــ" می نوازنـــــــد....
زمین یخ بسته
جوان کــارگری رادیدم، گاری به دست ،ماسه می کشید؟!
سخت کارمی کرد..
شرافت مندانه
(خستگی ناپذیر)
انگار دانه دانه ماسه هایش عاشقانه هایش بودند..
می گفت به عشق"او" کارمی کنم!!
ومن زیرآوار این حرفش ماندم
متاثرشدم،
به اتاق کارم رفتم،کناربخاری،لم داده به صندلی،
وبه عاشقانه هایم خندیدم..
+ اتفاقی ک امروزبرایم افتاد..مینیمال های او زیباتر بود به اندازه ماسه..میگم کاش انسانها رو از دلهاشون شناخت، نه ازپولهاشون ونه ازدارایی هاشون...7azar 90
ســـــــــکوت معناداریــ ..
فضای اتــــاق راپراز"مهـــــر"می کند
که "آسمـــــــــان"هم دلشــ بوســه میخواهــــد..
ناز هایتـــــــــــــ را بخرم
نترســـ !؟!
با یک کُلیه هم می شود "زندگی کرد"...
هیچ منطق و اصولی را نمی شناسند!
و به دوره ای رسیده ایم که
"بایک دل میتوان هزار دل برداشت"
وقتی مرزهای اعتقادی برچیده می شود!!